راه آموز. استاد. راهنما. رهبر. تعلیم دهنده. (از یادداشت مؤلف) : ره آموز تو اندر کارها روح الامین بادا. فرخی. ره آموز و روزی ده و چاره گر بود این سه مربی پدر را پدر. اسدی. تا چون تو کله دوختن آموختی از ما بر دست و گریبان تو باشیم ره آموز. سوزنی. رجوع به راه آموز شود، کتابهای گید. (یادداشت مؤلف)
راه آموز. استاد. راهنما. رهبر. تعلیم دهنده. (از یادداشت مؤلف) : ره آموز تو اندر کارها روح الامین بادا. فرخی. ره آموز و روزی ده و چاره گر بود این سه مربی پدر را پدر. اسدی. تا چون تو کله دوختن آموختی از ما بر دست و گریبان تو باشیم ره آموز. سوزنی. رجوع به راه آموز شود، کتابهای گید. (یادداشت مؤلف)